سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زمستان 1383 - الهه امید و ادب
  •  RSS 
  • خانه
  • شناسنامه
  • پست الکترونیک
  • مدیریت وبلاگ من




  • آهنگ وبلاگ من



  • لوگوی وبلاگ من
    زمستان 1383 - الهه امید و ادب

  • لینک دوستان من





    الهه امید
    خورشید تابان من
    الهه امید و شادی
    گویه های آرین
    نقش لذت بخش روانشناسی در آرامش انسان
    یه آدم دیگه
    برآستان جانان
    روانشناسی بالینی
    روانشناسی بالینی2
    عطر یاسمن
    سحرونه
    باغ سیب
    موسیقی بودن
    دل دریایی

  • اوقات شرعی


  • مطالب بایگانی شده
    بهار 1385
    زمستان 1384
    پاییز 1384
    تابستان 1384
    بهار 1384
    زمستان 1383

  • وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
  • روان پویایی در شعر

    نویسنده: الهه امید(جمعه 83/11/23 ساعت 12:24 عصر)

    گفتم غم تودارم

    گفتا که حال ندارم

    گفتم که ماه من شو

    گفتا که وقت ندارم

    گفتم که برخیالت باند ایگو ببندم

    گفتا که ناخودآگاه ازراه دیگرآید

    گفتم که بوی دودت گمراه منقلم کرد

    گفتا که نعشه میباش ، هم اوت رهبرآید

    گفتم خوشا هوایی کزبوی سلف(self)خیزد

    گفتا خنک نسیمی کز بوی اید(Id)آید

    گفتم که اضطرابت ما را به آرزو کشت

    گفتا فسرده میباش تا نوبتت برآید

    گفتم تو خنده ای کن تا گریه ام سرآید

    گفتا توخودکشی کن تا خنده ام برآید

    گفتم که عشق ننگت دیدی که چون سرآمد؟

    گفت مکانیسم عکسست ، این قصه هم سرآید

    گفتم که مال من شوتا مایه ات برآید

    گفتا زمانیکها عمرا چنین برآید

    گفتم که کیس من شو تا رزق من درآید

    گفتا زدانش تو درمان من نیاید

    گفتم که فرصتی ده تا کیس توشوم من

    گفتا زبازی ما سالم برون نیاید

    گفتم که ناخودآگاه دروصف توکم آورد

    گفتا مباش آگاه تا راز فاش ناید

    گفتم شدوی خوابم عکس رخ تو دارد

    گفتا آنیموس است او ، راهی به ما ندارد

    گفتم که سر خوابت حرف از اودیپ دارد

    گفتا مکن تو تعبیر تا لطف آن بماند

    گفتم بزرگ منشیت کی وقت مرگ دارد؟

    گفتا تو آدلری کن تا عقده ام سرآید

    گفتم که کمپلکست تحقیرما بباشد؟

    گفتا مکن فضولی تا شکمان نیاید

    گفتم پارانوئیدی، باید که بستری شی

    گفتا زبسترتان ، عاقل برون نیاید

    گفتم که اهل عقلم ما را شبی شفا ده

    گفتا به بستر ما دیوانه راه یابد

    گفتم که دیورویی این پرسونا رها کن

    گفتا که ظرف چشمت تاب جزاین ندارد

    گفتم که این توهم بدنام عالمت کرد

    گفتا که عادی است این ، عالم جز این نباشد

    گفتم که گاردهایت دیدی چطور شکستم؟

    گفتا که گه رزیستنس شکلی چنین درآرد

    گفتم هرآنچه گفتی مشتی فرافکن بود

    گفتا هرآنچه خواندی جز کاتارسیس نباشد

    گفتم اگر بخواهی بنده ی نورزت شم

    گفتا که وعده ما جز سایکوز نباشد

    گفتم زعشق سردت دست ودلم بلرزد

    گفتا بخور دوپامین این لرزه هم سرآید

    گفتم که درد دوریت ما را روان تنی کرد

    گفتا تعارض تست این هم شبی سرآید

    گفتم تعارضاتم قصد شفا ندارد

    گفتا مکن تعارض جز من کسی نباشد

    گفتم به نزد عالم رسوای خوار گشتم

    گفت از گروه تراپی کاری جز این نیاید

    گفتم که اختلالم تشخیص کدام باشد؟

    گفتا که وصف دردت در DSM نیاید

                                      منبع:نشریه مهرآفرین/فرید نظری

                                     الهه امید



    نظرات دوستان ( )

    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    1
    2
    3
    4
    5
    6
    7
    8
    9
    10
    11
    12
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .